عَیّوق: آن روز، آن عصر آرام، آفتاب تازه به غروب نزدیک شده بود که خبر رسید: «آتشسوزی بزرگ در انبار ضایعات در حوالی فرودگاه تبریز».
دود سیاه و غلیظ، نیمه آسمان را پوشانده بود؛ چیزی شبیه پردهای سنگین. همه از دور، با ترس و نگرانی مینگریستند؛ ماشینهای آتشنشانی در مسیر بودند و لحظهای بعد، صدای آژیر شهر را پر کرد.
در همان ساعات اولیه، تیمهای عملیاتی آرام اما مصمم وارد صحنه شدند. شعلههایی که مستمر اوج میگرفتند، آنسوی انبار را هم در بر گرفته بودند. انبار ضایعات لاستیک و پلاستیک، به سرعت شعله میکشید و دود سیاهی را به آسمان میفرستاد.
پیشروی شعلهها سریع بود. هر ثانیه، آتش بیشتر از قبل نفس میکشید. هر لحظه امکان سرایت به فصاهای مجاور وجود داشت.
در همان میان، امدادگران و نیروهای پشتیبانی مسیر دسترسی را باز میکردند. ماشینها، لولهها، یدککشی، تأمین برق اضطراری، همه باید هماهنگ شوند تا عملیات ادامه یابد بدون اینکه خطری به همکارانشان برسد.
صدای تَرکیدن ظروف پلاستیکی و انفجار کوچک موادی که آتش به آنها رسیده بود، در گوش میپیچید. شعلههای ناگهانی گاهی از درزها بیرون میزدند و بر ابعاد ماجرا میافزودند.
کمکم، تیمهای امدادی توانستند چند نقطه بحرانی را محاصره کنند. از چند جهت آتش را مهار کردند، مسیر پیشروی را بستند، تکهای از انبار را ایمن کردند. شاید نفسها تازه شد؛ اما هنوز کار ادامه داشت.
با تمام این تلاشها، خوشبختانه خبری از جراحات جدی به آتشنشانان گزارش نشد و آتش آهسته آهسته فروکش کرد و خاموشی را تجربه کرد.
برای ما شاید این صحنه مثل فیلم باشد. برای آنها اما روزمره است. این واقعیت زندگی آتشنشان است؛ زندگی در میان آتش، خطر، دود و اضطراب. و امروز، روزی است که نامشان را یاد کنیم: روز آتشنشانی و ایمنی.
به عنوان یک شهروند تبریزی، این تصویر برای من فقط یک عملیات نیست؛ یادآور تاریخی است که به شهرم گره خورده. تبریز، نخستین شهری است که سازمان آتشنشانی را بنا نهاد. این افتخار، بخشی از هویت ماست. نشان میدهد مردمان این شهر سالها پیش ارج و اهمیت آرامش را دانستند.
ایامی تابستان و جنگ ۱۲ روزه، این حقیقت را دوباره روشن کرد. آن روزها پر از اضطراب بود. مردم نگران بودند و فضای شهر سنگین. اما آتشنشانان، با حضور شبانهروزی، دلگرمی بزرگی شدند. ایستگاهها روشن بودند، نیروها آماده. نگاهشان محکم بود و پیامشان ساده: نگران نباشید، ما اینجاییم.
ویژگی کارشان همین است؛ آرامش در دل آشوب.
سختی کارشان اما از چشمها دور میماند. لباسها سنگین است، هوا پر از دود و گاز. نفس کشیدن دشوار میشود. گرما جان را میگیرد. هر لحظه، خطری تازه کمین کرده است.
تنها جسمشان نیست که آسیب میبیند. دیدن خانههای ویران، خانوادههای داغدار، صحنههایی که برای ما طاقتفرساست، برای آنها تکرار هر روزه است.
حادثه برای ما استثناست؛ برای آنها مستمر است.
با این همه، باز هم میروند. راز ایستادگی را شاید باید در قلبشان جست، در ایمانی که میگوید نجات حتی یک نفر، همه سختیها را میارزد.
در پس پرده این تصویرهای آتشگرفته، آتشنشانان نشسته اند؛ باید سریع تصمیم بگیرند اما با دقت کامل؛ ذهن آنها باید همزمان با تحلیل صحنه، اجرای عملیات، محافظت از خود و همکاران و تصمیمگیری پیشرو کار کند.
و در پس این همه تلاش، امید نیز هست؛ امید به اینکه مردم امن باشند، امید به اینکه نجات پیدا کنند، امید به اینکه شعلهها کنترل شوند. آتشنشانان، با هر قطره عرق، با هر لحظه تردید، با هر نفس سخت، کارشان را پیش میبرند.
وقتی شب آرام میگیرد و دود فروکش میکند، وقتی شعلهها مهار میشوند، وقتی آرامش دوباره به منطقه باز میگردد، آتشنشان بر خاک نشسته است؛ لباسش سیاه، چهرهاش غبار گرفته، اما در چشمانش رضایت هست: توفیق!
و این نمای واقعی کاری است که آتشنشانان همیشه انجام میدهند؛ نه فقط در آن روز بزرگ؛ بلکه هر روز.
انتهای پیام/





